کاش من هم به لطف مذهب نور
تا مقام حضور می رفتم
کاش مانند یار صادقتان
بی امان در تنور می رفتم!
(شعر از حمیدرضا برقعی)
…قصه تکرار می شود، یعنی
باز هم در مدینه «عاشق» نیست
کوچه در کوچه شهر را گشتم
هیچ کس با امام، صادق نیست!
(شعر از برقعی)
رشد و پیشرفتی که با علم و درس و کتاب داشتم یک طرف؛
رشد و پختگی و تعالی ای که با «مادر شدن» حاصلم شد طرف دیگه!
بلکه بیشتر!
در این مسیر ، خواه ناخواه؛ علم و عمل و عشق ،توءامان بود!
آی دوغدی! خوب حرف می زنی. شرافتمندانه حرف می زنی. پس به حرفم خوب و شرافتمندانه گوش کن!
قوی، گندمِ ضعیف را می گیرد و نان ضعیف را می بُرَد.
قوی ضعیف را قضاوت می کند بد قضاوت می کند.
قوی ضعیف را له می کند و بی رحمانه له می کند.
قوی برای ضعیف تاریخ می نویسد و رذیلانه می نویسد.
این رسم بدی است که هنوز در همه جای دنیا وجود دارد.
بد است؛ خیلی بد! می دانم.
اما تو نمی توانی تغییرش بدهی؛ مگر آنکه قوی باشی ؛
قوی! نه ظالم!
(قسمتی از کتاب آتش بدون دود)
کفرِ متحرک به اسلام می رسد،
ولی اسلامِ راکد پدربزرگِ کفر است.
سلمان ها در حالیکه کافر بودند؛ حرکت شان آنها را به «رسول» منتهی کرد
و زبیر ها در حالیکه با «رسول» بودند، رکودشان آنها را با کفر پیوند زد.
اسکندری/اندیشه های پنهان/ص158
اگر می بینی با وجود آگاهی ها و عشق هایت،
باز هم مانده ای و قدرت پروازت نیست؛
به تمرین رو بیاور
و عشق و طلب را در این راه رهبری کن
تا به آن خواسته ها برسی و به آن مقصد ها دست یابی.
عین_صاد/مسئولیت و سازندگی/ص18
دخیل عشق❤️
به قلم:مریم بصیری
حکایت عشق هایی مطهر و دل هایی آسمانی.
مفهومی وسیع و زیبا از “زن".
این کتاب شما رو یک شب بیدار نگه خواهد داشت!
???
“حوریه” دختری که تا چهل سالگی مجرد مانده، فقط به
این دلیل که نذر کرده با یک جانباز ازدواج کند.
در آغاز جوانی اش به عنوان نیروی امدادی، پرستار رزمندگان زخمی بوده و آنروزها با دیدن جوانانی که در اوج لذت و زیبایی های جوانی، آرزوهای خود را رها کرده و جوانی شان را وقف میهن و اعتقادشان کرده بودند، تصمیم گرفته ، به جبران این همه ایثار، او نیز سهم خود را أدا کند و با یک جانباز ازدواج کند و در طول زندگی به جبران ایثارش ، خدمتگذار او باشد.
“حوریه” اکنون در آسایشگاه جانبازان کار می کند و همچنان پرستاری ایثارگران را می کند.
و در این آسایشگاه عاشق “رضا” شده است.
جوانی که در زمان جنگ، ثروت پدری و درس و دانشگاه را رها کرده و به جبهه رفته و پاهای خودش را در این راه داده
و با این شرایط سخت ، سالهای سال در آسایشگاه ، منتظر شهادت بوده….
“حوریه” بعد از مدتها انتظار، نهایتا دل به دریا می زند و خودش به رضا پیشنهاد ازدواج می دهد…
اما رضا قبل از اینکه پاسخی بدهد… پر می کشد!
و این آغاز روزهای پر تنش “حوریه” است، با دلی عاشق و شکسته!
با این کتاب، به زندگی آدمهایی سر بزنید که گاهی در شلوغی های دنیا از آنها غافل شدیم!
❤️?❤️
قسمتی از متن کتاب"دخیل عشق":
نفس حوریه بند میآید، انگار که قلبش را از جا کنده باشند. ملافه هم ناگهان حرکتش کند و کندتر میشود.
حوریه، با تمام توانش، نفس عمیقی میکشد و از روی صندلی بلند میشود.
ملافه بیحرکت میماند و گلهایش پژمرده میشود. دختر جا میخورد، و کمی میترسد.
میخواهد ملافه را از صورت رضا کنار بکشد، اما بیشتر میترسد.
حوریه میداند که “عمران” بعضی وقتها با آن یال و کوپال و موهای سفید و بلندش، فرشته نجات او میشود.
آخرین لحظهای که کم مانده دست دختر گلهای صورتی ملافه را پرپر کند، پیرمرد پیدایش میشود و از لای در میگوید:«چیه خوابیده؟ پاشو پسر تنبل، الآن چه وقت خوابه؟» بعد چرخش را جلو میراند.
حولهاش را روی چوب رختی میاندازد و گوشه ملافه را میگیرد و میکشد. سیاهی چشمان دختر با دیدن چشمان اشک بار رضا، رنگ میبازد و از اتاق بیرون میرود.
نسیم خنکی دل رضا را به بازی میگیرد و موهایش را روی پیشانیاش میریزد. پیرمرد به صورت رضا مینگرد که همچون کودکی معصوم است.
رضا سبک شده است. انگار که خودش، بعد از چند ماه حرفش را گفته باشد.
(اگر اهل مطالعه هستین به وبلاگ دوم من که مختص معرفی کتاب هست سری بزنید: http://www.ketabekhoooob.blogfa.com/
دلیلِ تقلیدهای نامعقول فقدان «شخصیت » است.
شنیدی که پیامبر(ص) به کودکان سلام می داد؟
می خواست به آنها «شخصیت» بدهد!
کسیکه از کودکی به او شخصیت داده شده دیگر گرفتار تقلیدهای نابجا و نامعقول نخواهد شد.
خواست برود.
لختی مکث کرد و دوباره رو به عبدالله برگشت و گفت:
“و اما من!
هرگز برای امام خویش تکلیف معین نمی کنم ، که تکلیف خود را از حسین می پرسم!
و من حسین را نه برای خلافت که برای هدایت می خواهم.
و من…
حسین را برای دنیای خویش نمی خواهم، که دنیای خود را برای حسین می خواهم…”
و رفت…..
(قسمتی از متن کتاب «نامیرا»)
برای آشنایی بیشتر با این کتاب خوووووب به وبلاگ زیر سر بزنید: