« چرا نمی توانم پرواز کنم؟! | رهایی از تقلید های نامعقول » |
دخیل عشق❤️
به قلم:مریم بصیری
حکایت عشق هایی مطهر و دل هایی آسمانی.
مفهومی وسیع و زیبا از “زن".
این کتاب شما رو یک شب بیدار نگه خواهد داشت!
???
“حوریه” دختری که تا چهل سالگی مجرد مانده، فقط به
این دلیل که نذر کرده با یک جانباز ازدواج کند.
در آغاز جوانی اش به عنوان نیروی امدادی، پرستار رزمندگان زخمی بوده و آنروزها با دیدن جوانانی که در اوج لذت و زیبایی های جوانی، آرزوهای خود را رها کرده و جوانی شان را وقف میهن و اعتقادشان کرده بودند، تصمیم گرفته ، به جبران این همه ایثار، او نیز سهم خود را أدا کند و با یک جانباز ازدواج کند و در طول زندگی به جبران ایثارش ، خدمتگذار او باشد.
“حوریه” اکنون در آسایشگاه جانبازان کار می کند و همچنان پرستاری ایثارگران را می کند.
و در این آسایشگاه عاشق “رضا” شده است.
جوانی که در زمان جنگ، ثروت پدری و درس و دانشگاه را رها کرده و به جبهه رفته و پاهای خودش را در این راه داده
و با این شرایط سخت ، سالهای سال در آسایشگاه ، منتظر شهادت بوده….
“حوریه” بعد از مدتها انتظار، نهایتا دل به دریا می زند و خودش به رضا پیشنهاد ازدواج می دهد…
اما رضا قبل از اینکه پاسخی بدهد… پر می کشد!
و این آغاز روزهای پر تنش “حوریه” است، با دلی عاشق و شکسته!
با این کتاب، به زندگی آدمهایی سر بزنید که گاهی در شلوغی های دنیا از آنها غافل شدیم!
❤️?❤️
قسمتی از متن کتاب"دخیل عشق":
نفس حوریه بند میآید، انگار که قلبش را از جا کنده باشند. ملافه هم ناگهان حرکتش کند و کندتر میشود.
حوریه، با تمام توانش، نفس عمیقی میکشد و از روی صندلی بلند میشود.
ملافه بیحرکت میماند و گلهایش پژمرده میشود. دختر جا میخورد، و کمی میترسد.
میخواهد ملافه را از صورت رضا کنار بکشد، اما بیشتر میترسد.
حوریه میداند که “عمران” بعضی وقتها با آن یال و کوپال و موهای سفید و بلندش، فرشته نجات او میشود.
آخرین لحظهای که کم مانده دست دختر گلهای صورتی ملافه را پرپر کند، پیرمرد پیدایش میشود و از لای در میگوید:«چیه خوابیده؟ پاشو پسر تنبل، الآن چه وقت خوابه؟» بعد چرخش را جلو میراند.
حولهاش را روی چوب رختی میاندازد و گوشه ملافه را میگیرد و میکشد. سیاهی چشمان دختر با دیدن چشمان اشک بار رضا، رنگ میبازد و از اتاق بیرون میرود.
نسیم خنکی دل رضا را به بازی میگیرد و موهایش را روی پیشانیاش میریزد. پیرمرد به صورت رضا مینگرد که همچون کودکی معصوم است.
رضا سبک شده است. انگار که خودش، بعد از چند ماه حرفش را گفته باشد.
(اگر اهل مطالعه هستین به وبلاگ دوم من که مختص معرفی کتاب هست سری بزنید: http://www.ketabekhoooob.blogfa.com/
فرم در حال بارگذاری ...