« همنوا با ابوحمزه ثمالی | توکل » |
پدر درِ مغازه را که باز کرد پسرک با شیطنت و کنجکاوی پرید داخل مغازه.
«مسواک عروسکی می خوایم»
پدر اضافه کرد:«ایرانی باشه»
«خمیردندون با طعم توت فرنگی هم دارین؟»
«البته ایرانی اش!»
«شامپو هم از اون خرس های صورتی می خوام»
«منظورش گلرنگ ایرانیه!»
مرد مسواک طرح «مرد عنکبوتی» را روی میز گذاشت و گفت:«خارجی و استاندارده»
سپس در حالیکه پشت به پدر و پسر ، سعی در برداشتن شامپوی «باب اسفنجی» از قفسه بالا می کرد گفت:«شامپوهای ترکیه مون هم عالیه…»
وقتی برگشت مرد روی تکه کاغذ رنگی چیزی می نوشت.
سپس دست پسرک را گرفته و در حالیکه از مغازه خارج می شد گفت:«ببخشید که وقتتون رو رفتیم».
قبل از خروج تکه کاغذ را روی شیشه در چسباند:
«خائن به وطن!!!»
فرم در حال بارگذاری ...